برای سنگ مزارم
 
با من از عارفان سخن گویید
از ضمیر زبان سخن گویید
من نه از راه خود خطا رفتم
که فقط راه آشنا رفتم
عشق بود آن چه بود بنیادم
زان چه بر هستی شما دادم
تا برین خاک دیده بگشودم
جفت آیینه و صدا بودم
از درون و برون کلام شدم
رّستم از نام و اصل نام شدم
در درون ام به عشق پیوستم
سبز گشت از اشارت اش دست ام
چون کتاب ام به نام او شد باز
باز شد این دریچه را آغاز
اینک از عشق، پاک پاک ام من
گرچه خاکی، درون خاک ام من
تا مزارم مسیر پرواز است
بال بگشا، که هر دری باز است
دشت ذهن ام ، بهار و بیدار است
این گذر گه نه آخر کار است
بر من از عشق گر دمی باری
در نهایت ز عشق بیداری
بی فریدون فرخ ام زنهار!
دل بنه بر دل ام در این دیدار
٢٤ تیر ماه ١٣٥٩ - تهران