سال های كودكی و نوجوانی:

دكتر در كاهك متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی بود. سال های كودكی را در كاهك گذراند. افراد خاصی در این دوران بر او تاثیر داشتند، از جمله: مادر، پدر، مادر بزرگ مادری و پدری و ملا زهرا (مكتب ‌دار ده كاهك).

دكتر در سال ۱۳۱۹ -در سن هفت سالگی- در دبستان ابن‌یمین در مشهد، ثبت نام كرد اما به دلیل اوضاع سیاسی و تبعید رضا‌خان و اشغال كشور توسط متفقین، استاد (پدر دكتر)، خانواده را بار دیگر به كاهك فرستاد. دکتر پس از برقراری صلح نسبی در مشهد به ابن‌یمین بر‌می‌گردد. در اواخر دوره دبستان و اوائل دوره دبیرستان رفت و آمد او و خانواده به ده به دلیل مشغولیت‌های استاد كم می‌شود. در این دوران تمام سرگرمی دکتر مطالعه و گذراندن اوقات خود در كتاب خانه پدر بود. دكتر در ۱۶ سالگی سیكل اول دبیرستان (كلاس نهم نظام قدیم) را به پایان رساند و وارد دانش سرای مقدماتی شد. او قصد داشت تحصیلاتش را ادامه دهد.

در سال ۳۱، اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام حكومتی بود. این بازداشت طولانی نبود ولی تاثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. در این زمان فصلی نو در زندگی او آغاز شد، فصلی كه به تدریج از او روشنفكری مسئول و حساس نسبت به سرنوشت ملتش ساخت.

آغاز كار آموزی:

با گرفتن دیپلم از دانش سرای مقدماتی، دكتر در اداره‌ی فرهنگ استخدام شد. ضمن كار، در دبستان كاتب‌پور در كلاس های شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم كامل ادبی گرفت. در همان ایام در كنكور حقوق نیز شركت كرد. دكتر به تحصیل در رشته فیزیك هم ابراز علاقه می‌كرد، اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان بازداشت. دكتر در این مدت به نوشتن چهار جلد كتاب دوره ابتدایی پرداخت. این كتاب‌ها در سال ۳۵، توسط انتشارات و كتاب‌فروشی باستان مشهد منتشر و چند بار تجدید چاپ شد و تا چند سال در مقطع ابتدایی آن زمان تدریس ‌شد. در سال ۳۴، با باز شدن دانشگاه علوم و ادبیات‌‌انسانی در مشهد، دكتر و چند نفر از دوستانشان ‌برای ثبت نام در این دانشگاه اقدام كردند. ولی به دلیل شاغل بودن و كمبود جا تقاضای آنان رد شد. دكتر و دوستانشان همچنان به شركت در این كلاس‌ها به صورت آزاد ادامه دادند. تا در آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شركت كنند. در این دوران دكتر به جز تدریس در دانشگاه طبع شعر نوی خود را می‌آزمود. هفته‌ ای یك بار نیز در رادیو برنامه ادبی داشت و گه‌گاه مقالاتی نیز در روزنامه خراسان چاپ می‌كرد. در این دوران فعالیت‌های او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت ولی شكل ایدئولوژیك به خود نگرفته بود.

ازدواج :

در تاریخ ۲۴ تیرماه سال ۴۷ با پوران شریعت رضوی، یكی از همكلاسی‌هایش ازداوج كرد.
دكتر در این دوران روزها تدریس می‌كرد و شب ها را روی پایان‌نامه‌اش كار می‌كرد. زیرا می‌بایست سریع‌تر آن را به دانشكده تحویل می‌داد. موضوع تز او، ترجمه كتاب «در نقد و ادب» نوشته مندور (نویسنده مصری) بود. به هر حال دكتر سر موقع رساله‌اش را تحویل داد و در موعد مقرر از آن دفاع كرد و مورد تایید اساتید دانشكده قرار گرفت. بعد از مدتی به او اطلاع داده شد بورس دولتی شامل حال او شده است. پس به دلیل شناخت نسبی با زبان فرانسه و توصیه اساتید به فرانسه برای ادامه تحصیل مهاجرت کرد.

دوران اروپا :

عطش دكتر به دانستن و ضرورت‌های تردید ناپذیری كه وی برای هر‌ یك از شاخه‌های علوم انسانی قائل بود، وی را در انتخاب رشته مردد می‌كرد. ورود به فرانسه نه تنها این عطش را كم نكرد، بلكه بر آن افزود. ولی قبل از هر كاری باید جایی برای سكونت می‌یافت و زبان را به طور كامل می‌آموخت. به این ترتیب بعد از جست و جوی بسیار توانست اتاقی اجاره كند و در موسسه آموزش زبان فرانسه به خارجیان (آلیس) ثبت نام كند. پس روزها در آلیس زبان می‌خواند و شب‌ها در اتاقش مطالعه می كرد و از دیدار با فارسی‌زبانان نیز خودداری می نمود. با این وجود تحصیل او در آلیس دیری نپایید. زیرا وی نمی‌توانست خود را در چارچوب خاصی مقید كند، پس با یك كتاب فرانسه و یك دیكشنری فرانسه به فارسی به كنج اتاقش پناه می‌برد. وی كتاب «نیایش» نوشته الكسیس كارل را ترجمه می‌كرد.

فرانسه در آن سال‌ها كشور پرآشوبی بود. بحران الجزائر از سال‌ها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر الجزائر بود و روشنفكران خواهان پایان بخشیدن به آن. این بحران به دیگر كشور‌ها نیز نفوذ كرده بود.

تحصیلات و اساتید :

دكتر در آغاز تحصیلات، یعنی سال ۳۸، در دانشگاه سربن، بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام كرد. وی به پیشنهاد دوستان و علاقه شخصی به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت. ولی در آنجا متوجه شد كه فقط در ادامه رشته قبلی‌اش می‌تواند دكتراییش بگیرد. پس بعد از مشورت با اساتید، موضوع رساله‌اش را كتاب‌ «تاریخ فضائل بلخ»، اثری مذهبی، نوشته صفی‌الدین قرار داد.

بعد از این ساعت‌ها روی رساله‌اش كار می‌كرد. دامنه مطالعاتش بسیار گسترده بود. در واقع مطالعاتش گسترده‌تر از سطح دكترایش بود. ولی كارهای تحقیقاتی رساله‌اش كار جنبی برایش محسوب می شد. درس‌ها و تحقیقات اصلی دكتر، بیشتر در دو مركز علمی انجام می شد. یكی در كلژدوفرانس در زمینه جامعه ‌شناسی و دیگر در مركز تتبعات عالی در زمینه جامعه شناسی مذهبی.

دكتر در اروپا، به جمع جوانان نهضت آزادی پیوست و در فعالیت‌های سازمان‌های دانشجویی ایران در اروپا شركت می‌كرد. در سال‌های ۴۰-۴۱ در كنگره‌ها حضور فعال داشت. دكتر در این دوران در روزنامه‌های ایران آزاد، اندیشه جبهه در امریكا و نامهء پارسی حضور فعال داشت. ولی به ‌تدریج با پیشه گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه، انتقادات دكتر از آنها شدت یافت و از آنان قطع امید كرد و از روزنامه استعفا داد. در سال ۴۱، دكتر با خواندن كتاب «دوزخیان روی زمین»، نوشته فرانس فانون با اندیشه های این‌نویسنده انقلابی آشنا شد و در چند سخنرانی برای دانشجویان از مقدمه آن كه به قلم ژان‌پل ‌سارتر بود، استفاده كرد.

دكتر در سال (۱۹۶۳) از رساله خود در دانشگاه دفاع كرد و با درجه دكترای تاریخ فارق‌التحصیل شد. از این به بعد با دانشجویان در چای خانه‌ دیدار می‌كرد و با آنان در مورد مسائل بحث و گفتگو می‌كرد. معمولا جلسات سیاسی هم در این محل‌ها برگزار می‌شد. سال ۴۳ بعد از اتمام تحصیلات و قطع شدن منبع مالی از سوی دولت، دكتر علی‌رغم خواسته درونی و پیشنهادات دوستان از راه زمینی به ایران برگشت. وی با دانستن اوضاع سیاسی – فرهنگی ایران بعد از سال ۴۰ که به كسی چون او – با آن سابقه سیاسی – امكان تدریس در دانشگاه‌ها را نخواهند داد و نیز علی‌رغم اصرار دوستان هم فكرش مبنی بر تمدید اقامت در فرانسه یا آمریكا، برای تداوم جریان مبارزه در خارج از كشور، تصمیم گرفت كه به ایران بازگردد. این بازگشت برای او، عمدتاً جهت كسب شناخت عینی از متن و اعماق جامعهء ایران و توده‌های مردم بود، همچنین استخراج و تصفیه منابع فرهنگی، جهت تجدید ساختمان مذهب.

از بازگشت تا دانشگاه :

دكترسال ۴۳ به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حكم دستگیری از سوی ساواك بود و متعلق به ۲ سال پیش، ولی چون دكتر سال ۴۱ از ایران از طریق مرز‌های هوایی خارج و به فرانسه رفته بود، حكم معلق مانده بود. پس اینك لازم‌الاجرا بود. پس بعد از بازداشت به زندان غزل‌قلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت. بعد از مدتی با درجه چهار آموزگاری دوباره به اداره فرهنگ بازگشت. تقاضایی هم برای دانشگاه تهران فرستاد. تا مدت ها تدریس كرد، تا بالاخره در سال ۴۴، بار دیگر، از طریق یك آگهی برای استادیاری رشته تاریخ در تهران درخواست داد. در سر راه تدریس او مشكلات و كارشكنی‌های بسیاری بود. ولی در آخر به دلیل نیاز مبرم دانشگاه به استاد تاریخ، استادیاری او مورد قبول واقع شد و او در دانشگاه مشهد شروع به كار كرد. سال‌های ۴۵-۴۸ سال‌های نسبتاً آرامی برای خانواده‌ی او بود. دكتر بود و كلاس‌های درسش و خانواده. تدریس در دانشكده‌ی ادبیات مشهد، نویسندگی و بقیه اوقات بودن با خانواده‌اش تمام كارهای او محسوب می‌شد.

دوران تدریس :

ازسال ۴۵، دكتر به عنوان استادیار رشته تاریخ، در دانشكده مشهد، استخدام می‌شود. موضوعات اساسی تدریسش تاریخ ایران، تاریخ و تمدن اسلامی و تاریخ تمدن‌های غیر اسلامی بود. از همان آغاز، روش تدریسش، برخوردش با مقررات متداول دانشكده و رفتارش با دانشجویان، او را از دیگران متمایز می‌كرد. بر خلاف رسم عموم اساتید از گفتن جزوه ثابت و از پیش تنظیم شده پرهیز می‌كرد. دكتر، مطالب درسی خود را كه قبلاً در ذهنش آماده كرده بود، بیان می‌كرد و شاگردانش سخنان او را ضبط می‌كردند. این نوارها به وسیله دانشجویان پیاده می‌شد و پس از تصحیح، به عنوان جزوه پخش می‌شد. از جمله، كتاب اسلام‌شناسی‌ مشهد و كتاب تاریخ‌تمدن از همین جزوات هستند.

اغلب كلاس های او با بحث و گفتگو شروع می‌شد. پیش می‌آمد دانشجویان بعد از شنیدن پاسخ‌های او بی‌اختیار دست می‌زدند. با دانشجویان بسیار مانوس، صمیمی و دوست بود. اگر وقتی پیدا می‌كرد با آنها در تریا چای می‌خورد و بحث می‌كرد. این بحث‌ها بیشتر بین دكتر و مخالفین‌ اندیشه‌های او در می‌گرفت. كلاس‌های او مملو از جمعیت بود. دانشجویان دیگر رشته‌ها درس خود را تعطیل می‌كردند و به كلاس او می‌آمدند. جمعیت كلاس آن قدر زیاد بود كه صندلی‌ها كافی نبود و دانشجویان روی زمین و طاقچه‌های كلاس، می‌نشستند. در گردش‌های علمی و تفریحی دانشجویان شركت می‌كرد. او با شوخی‌هایشان، مشكلات روحیشان و عشق‌های پنهان میان دانشجویان آشنا بود. سال ۴۷، كتاب «كویر» را چاپ كرد. حساسیت، دقت و عشقی كه برای چاپ این كتاب به خرج داد، برای او، كه در امور دیگر بی‌توجه و بی‌نظم بود، نشانگر اهمیت این كتاب برای او بود. (كویر نوشته‌های تنهایی اوست).

در فاصله سال های تدریسش، سخنرانی‌هایی در دانشگاهای دیگر ایراد می‌كرد، از قبیل دانشگاه آریا‌مهر (صنعتی‌شریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلی‌تكنیك‌تهران و دانشكده نفت آبادان. مجموعه این فعالیت‌ها سبب شد كه مسئولین دانشگاه درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع كنند و به كلاس‌های وی كه در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. پس دكتر، با موافقت مسئولین دانشگاه، به بخش تحقیقات وزارت علوم در تهران، منتقل شد. به دلائل اداری دكتر به عنوان مامور به تهران اعزام شد و موضوعی برای تحقیق به او داده شد، تا روی آن كار كند. به هر حال عمر كوتاه تدریس دانشگاهی دكتر، به این شكل به پایان می‌رسد.

حسینیه ارشاد :

این دوره از زندگی دكتر، بدون هیچ گفتگویی پربارترین و درعین حال پر دغدغه‌ترین دوران حیات اوست. او در این دوران، با سخنرانی‌ها و تدریس در دانشگاه، تحولی عظیم در جامعه به وجود آورد. این دوره از زندگی دكتر به دوران حسینیه ارشاد معروف است. حسینیه ارشاد در سال ۴۶، توسط عده‌‌ای از شخصیت‌های ملی و مذهبی، بنیان گذاشته شده بود. هدف ارشاد طبق اساسنامه‌ی آن عبارت بود از تحقیق، تبلیغ و تعلیم مبانی اسلام.

از بدو تاسیس حسینیه ارشاد در تهران، از شخصیت‌هایی چون آیت‌لله مطهری دعوت می‌شد تا با آنان همكاری كنند. بعد از مدتی از طریق استاد شریعتی (پدر دكتر) كه با ارشاد همكاری داشت، از دكتر دعوت شد تا با آنان همكاری داشته باشد. در سال‌های اول همكاری دكتر با ارشاد، به علت اشتغال در دانشكده ادبیات مشهد، ایراد سخنرانی‌های او مشروط به اجازه دانشكده بود، برای همین بیشتر سخنرانی‌ها در شب‌جمعه انجام می‌شد، تا دكتر بتواند روز شنبه سر كلاس درس حاضر باشد. پس از چندی همفكر نبودن دكتر و بعضی از مبلغین، باعث بروز اختلافات جدی میان مبلغین و مسئولین ارشاد شد. در اوائل سال ۴۸، این اختلافات علنی شد و از هیئت امنا خواسته شد كه دكتر دیگر در ارشاد سخنرانی نكند. اما بعد از تشكیل جلسات و و نشست‌هایی، دكتر باز هم در حسینیه سخنرانی كرد. هدف دكتر از همكاری با ارشاد، تلاش برای پیش برد اهداف اسلامی بود. سخنرانی‌های او، خود گواهی آشكار بر این نكته است. در سخنرانی‌ها، مدیریت سیاسی كشور به شیوه‌ای سمبلیك مورد تردید قرار می‌گرفت. در اواخر سال ۴۸، حسینیه ارشاد، كاروان حجی به مكه اعزام می‌كند تا در پوشش اعزام این كاروان به مكه، با دانشجویان مبارز مقیم در اروپا، ارتباط برقرار كنند.

دكتر با وجود ممنوع‌الخروج بودن، با تلاش‌های بسیار، با كاروان همراه می شود. تا سال ۵۰دكتر همراه با كاروان حسینیه، سه سفر به مكه رفت كه نتیجه آن مجموعه سخنرانی‌های میعاد با ابراهیم و مجموعه سخنرانی‌ها تحت عنوان حج در مكه بود، كه بعدها به عنوان كتابی مستقل منتشر شد. پس از بازگشت از آخرین سفر در راه برگشت به مصر رفت، كه این سفر ره‌آورد زیادی داشت، از جمله كتاب آری این چنین بود برادر.

در سال‌های ۴۹-۵۰، دكتر بسیار پر كار بود. او می‌كوشید، ارشاد را از یك موسسه مذهبی به یك دانشگاه تبدیل كند. از سال ۵۰، شب و روزش را وقف این كار می‌كند، در حالی كه در این ایام در وزارت علوم هم مشغول بود. به مرور زمان، حضور دكتر در ارشاد، باعث رفتن برخی از اعضا شد، كه باعث به وجود آمدن جوی یك‌دست‌تر و هم‌فكر‌تر شد. با رفتن این افراد، پیشنهاد‌های جدید دكتر، قابل اجرا شد. دانشجویان دختر و پسر، مذهبی و غیر مذهبی و از هر تیپی در كلاس‌های دكتر شركت می‌كردند. در ارشاد، كمیته‌یی مسئول ساماندهی جلسات و سخنرانی‌ها شد. به دكتر امكان داده شد كه به كمیته‌های نقاشی و تحقیقات نیز بپردازد. انتقادات پیرامون مقالات دكتر و استفاده از متون اهل تسنن در تدوین تاریخ ‌اسلام و همچنین حضور زنان در جلسات، گذاشتن جلسات درسی برای دانشجویان دختر و مبلمان سالن و از این قبیل مسائل بود. این انتقادات از سویی و تهدیدهای ساواك از سوی دیگر هر روز او را بی‌حوصله تر می‌كرد و رنجش می‌داد. دیگر حوصله معاشرت با كسی را نداشت. در این زمان به غیر از درگیری‌های فكری، درگیری‌های شغلی هم داشت. عملاً حكم تدریس او در دانشكده لغو شده بود و او كارمند وزارت علوم محسوب می‌شد. وزارت علوم هم، یك كار مشخص تحقیقاتی به او داده بود تا در خانه انجام دهد. از اواخر سال۵۰ تا۵۱، كار ارشاد سرعت غریبی پیدا كرده بود. دكتر در این دوران به فعال شدن بخش‌های هنری حساسیت خاصی نشان می‌داد. دانشجویان هنر دوست را تشویق می‌كرد تا نمایشنامه ابوذر را كه در دانشكده مشهد اجرا شده بود، بار دیگر اجرا كنند. بالاخره نمایش ابوذر در سال ۵۱، درست یكی دوماه قبل از تعطیلی حسینیه، در زیر زمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواك شد، تا حدی كه در زمان اجرای نمایش بعد به نام «سربداران» در ارشاد، حسینیه برای همیشه بسته و تعطیل شد، درست در تاریخ ۱۹/۸/۵۱.

آخرین زندان :

از آبان ماه ۵۱ تا تیر ماه ۵۲، دكتر به زندگی مخفی روی آورد. ساواك به دنبال او بود. از تعطیلی به بعد، متن سخنرانی‌های دكتر با اسم مستعار به چاپ می‌رسید. در تیر ماه ۵۲، دكتر در نیمه شب به خانه‌اش مراجعه كرد. بعد از جمع‌آوری لوازم شخصیش و وداع با خانواده و چهار فرزندش دو روز بعد به شهربانی مراجعه كرد و خودش را معرفی كرد. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت. شكنجه‌های او بیشتر روانی بود تا جسمی. در اوائل ملاقات در اتاقی خصوصی انجام می‌شد و بیشتر مواقع فردی ناظر بر این ملاقات ها بود. دكتر اجازه استفاده از سیگار را داشت ولی كتاب نه!! بعد از مدتی هم حكم بازنشستگی از وزارت فرهنگ به دستش رسید. در تمام مدت ساواك سعی می‌كرد دكتر را جلوی دوربین بیاورد و با او مصاحبه كند. ولی موفق نشد. دكتر در این مدت بسیار صبور بود و از صلابت و سلامت جسم نیز بر‌خوردار. او با نیروی ایمان بالایی كه داشت، توانست روزهای سخت را در آن سلول تنگ و تاریك تحمل كند. در این مدت خیلی از چهره های جهانی خواستار آزادی دكتر از زندان شدند. به هر حال دكتر بعد از ۱۸ ماه انفرادی در شب عید سال۵۴، به خانه برگشت و عید را در كنار خانواده جشن گرفت. بعد از آزادی یك سره تحت كنترل و نظارت ساواك بود. در واقع در پایان سال ۵۳، كه آزادی دكتر در آن رخ داد، پایان مهم ترین فصل زندگی اجتماعی-سیاسی وی و آغاز فصلی نو در زندگی او بود. در تهران دكتر مكرر به سازمان امنیت احضار می‌شد، یا به در منزل اومی‌رفتند و با به هم زدن آرامش زندگیش قصد گرفتن همكاری از او را داشتند. با این همه، او به كار فكری خود ادامه می‌داد. به طور كلی، مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از كشور می‌نوشت. در همان دوران بود كه كتاب‌هایی برای كودكان نظیر كدو ‌تنبل، نوشت.

در دوران خانه‌نشینی (دو سال آخر زندگی) فرصت یافت تا بیشتر به فرزندانش برسد. در اواخر، بر شركت فرزندانش در جلسات تاكید می‌كرد. بر روی فراگیری زبان خارجی اصرار زیادی می‌ورزید. در سال۵۵، با هم فكری دوستانش قرار شد، فرزند بزرگش، احسان، را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش، خود نیز بر آن شد كه نزد او برود و در آنجا به فعالیت‌ها ادامه دهد. راه‌های زیادی برای خروج دكتر از مرزها وجود داشت. تدریس در دانشگاه الجزایر، خروج مخفی و گذرنامه با اسم مستعار و …

بعد از مدتی با كوشش فراوان، همسرش با ضمانت نامه توانست پاسپورت را بگیرد. در شناسنامه اسم دكتر، علی مزینانی بود، در حالی كه تمام مدارك موجود در ساواك به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی ثبت شده بود. چند روز بعد برای بلژیك بلیط گرفت. چون كشوری بود كه نیاز به ویزا نداشت. از خانواده خداحافظی كرد و قرار به ملاقت دوباره آنها در لندن شد. در روز حركت بسیار نگران بود. سر را به زیر می‌انداخت تا كسی او را نشناسد. اگر كسی او را می‌شناخت، مانع خروج او می‌شدند. و به هر ترتیبی بود از كشور خارج شد. دكتر نامه‌ای به احسان از بلژیك نوشت و برنامه سفرش را به او در اطلاع داد و خواست پیرامون اخذ ویزا ازامریكا تحقیق كند.

ساواك در تهران از طریق نامه‌یی كه دكتر برای پدرش فرستاده بود، متوجه خروج او از كشور شده بود و دنبال رد او بود. دكتر بعد از مدتی به لندن، نزد یكی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت كرد. بدین ترتیب كسی از اقامت دو‌هفته‌یی او در لندن با خبر نشد. پس از یك هفته، دكتر تصمیم گرفت با ماشینی كه خریده بود از طریق دریا به فرانسه برود. در فرانسه به دلیل جواب‌های گنگ و نامفهوم دكتر، که می خواست محل اقامتش لو نرود، اداره مهاجرت به او مشكوك می‌شود. ولی به دلیل اصرار‌های دكتر حرف او را مبنی بر اقامت در لندن در نزد یكی از اقوام قبول می‌كند. این خطر هم رد می‌شود. بعد از این ماجرا، دكتر در روز ۲۸ خرداد، متوجه می‌شود كه از خروج همسرش و فرزند كوچكش در ایران جلوگیری شده. بسیار خسته و ناباورانه به فرودگاه لندن می‌رود و دو فرزند دیگرش، سوسن و سارا را به خانه می‌آورد. دكتر در آن شب اعتراف می‌كند كه جلوگیری از خروج پوران و دخترش مونا می‌تواند او را به وطن بازگرداند، او می گوید كه فصلی نو در زندگیش آغاز شده است. در آن شب، دكتر به گفته دخترانش بسیار ناآرام بود و عصبی … شب را همه در خانه می‌گذرانند و فردا صبح زمانی كه نسرین، خواهر علی فكوهی، مهماندار دكتر، برای باز كردن در خانه به طبقه پایین می‌آید، با جسد به پشت افتاده دكتر در آستانه در اتاقش رو‌‌به‌رو می‌شود. بینی‌اش به نحوی غیر عادی سیاه شده بود و نبضش از كار افتاده بود. چند ساعت بعد، از سفارت با فكوهی تماس می‌گیرند و خواستار جسد می‌شوند، در حالی كه هنوز هیچ كس از مرگ دكتر با خبر نشده بود.

پس از انتقال جسد به پزشكی قانونی، بدون انجام كالبد شكافی و علت مرگ را ظاهراً انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام كردند. و بالاخره در كنار مزار حضرت زینب آرام گرفت!…

نظر رهبر درباره دکتر شریعتی

حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، در پنجمين سال درگذشت علي شريعتي، در مصاحبه با روزنامه كيهان به بررسي آرا و انديشه‌هاي شريعتي و ابعاد شخصيتي وي پرداختند. اين مصاحبه در 30 خرداد 1360 انجام شده است.

* با توجه به اينكه شما با دكتر شريعتي سابقه صميميت دوستي داشتيد و با او از نزديك آشنا بوديد، آيا تمايل داريد درمورد چهره و شخصيت او با ما مصاحبه كنيد؟

ـ بله من حرفي ندارم كه درباره شخصيت شريعتي و معرفي شخصي از جوانب اين انساني كه براي مدت‌هاي مديدي مركز و محور گفت‌وگوها و قال‌وقيل‌هاي زيادي بوده، آشنايي‌هاي خودم را تا حدودي كه در اين فرصت مي‌گنجد، بيان كنم.
به نظر من شريعتي به‌خلاف آنچه كه همگان تصور مي‌كنند، چهره‌اي همچنان مظلوم است و اين به‌دليل طرفداران و مخالفان اوست؛ يعني از شگفتي‌هاي زمان و شايد از شگفتي‌هاي شريعتي اين است كه هم طرفداران و هم مخالفانش نوعي هم‌دستي با هم كرده‌اند تا اين انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و اين ظلمي به اوست.
مخالفان او به اشتباهات دكتر شريعتي تمسّك مي‌كنند و اين موجب مي‌شود كه نقاط مثبتي كه در او بود را نبينند. بي‌گمان شريعتي اشتباهاتي داشت و من هرگز ادعا نمي‌كنم كه اين اشتباهات كوچك بود؛ اما ادعا مي‌كنم كه در كنار آنچه ما اشتباهات شريعتي مي‌توانيم نام گذاريم، چهره شريعتي از برجستگي‌ها و زيبايي‌هايي هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگي‌هايش را نبينيم. من فراموش نمي‌كنم كه در اوج مبارزات كه مي‌توان گفت كه مراحل پاياني قال و قيل‌هاي مربوط به شريعتي محسوب مي‌شد، امام ضمن صحبتي بدون اينكه نام از كسي ببرند، اشاره‌اي كردند به وضع شريعتي و مخالفت‌هايي كه در اطراف او هست. نوار اين سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات مؤثر بود.
در آنجا امام بدون اينكه اسم شريعتي را بياورند، اينجور بيان كرده بودند: (چيزي نزديك به اين مضمون) به‌خاطر چهار تا اشتباه در كتاب‌هايش بكوبيم، اين صحيح نيست. اين دقيقاً نشان مي‌داد موضع درست را مقابل هر شخصيتي و نه تنها شخصيت دكتر شريعتي، ممكن بود او اشتباهاتي بعضاً در مسائل اصولي و بنياني تفكر اسلامي داشته باشد؛ مثل توحيد، يا نبوت يا مسائل ديگر؛ اما اين نبايد موجب مي‌شد كه ما شريعتي را با همين نقاط منفي فقط بشناسيم.
در او محسّنات فراواني هم وجود داشت كه البته مجال نيست كه الآن من اين محسّنات را بگويم، براي اينكه در دو مصاحبه ديگر درباره برجستگي‌هاي دكتر مطالبي گفته‌ام. اين درباره مخالفان.
اما ظلم طرفداران شريعتي به او كمتر از ظلم مخالفانش نبود، بلكه حتي كوبنده‌تر و شديدتر هم بود. طرفداران او به‌جاي اينكه نقاط مثبت شريعتي را مطرح كنند و آنها را تبيين كنند، در مقابل مخالفان صف‌آرايي‌هايي كردند و در اظهاراتي نسبت به شريعتي، سعي كردند او را يك موجود مطلق جلوه دهند. سعي كردند حتي كوچكترين اشتباهاتي را از او نپذيرند. يعني سعي كردند هرگز اختلافي را كه با روحانيون يا با متفكران بنياني و فلسفي اسلام دارند، در پوشش حمايت و دفاع از شريعتي بيان كنند. در حقيقت شريعتي را سنگري كردند براي كوبيدن روحانيت يا كلا متفكران انديشه بنياني و فلسفي اسلام.
خود اين منش و موضع گيري كافي است كه عكس‌العمل‌ها را مقابل شريعتي تندتر و شديدتر و مخالفان او را در مخالفت حريص‌تر كند.
بنابراين، من امروز مي‌بينم كساني كه به نام شريعتي و به‌عنوان دفاع از او درباره شريعتي حرف مي‌زنند، كمك مي‌كنند تا شريعتي را هرچه بيشتر منزوي كنند.
متأسفانه به نام رساندن انديشه‌هاي او يا به نام نشر آثار او يا به عنوان پيگيري خط و راه او ،فجايعي در كشور صورت مي‌گيرد. فراموش نكرده‌ايم كه يك مشت قاتل و تروريست به نام «فرقان‌ها» خودشان را دنباله‌روي خط شريعتي مي‌دانستند.
آيا شريعتي به‌راستي كسي بود كه طرفدار ترور شخصيتي مثل شهيد مطهري باشد؟ او كه خودش را همواره علاقه‌مند به مرحوم مطهري و بلكه مريد او معرفي مي‌كرد. من خودم از او اين مطلب را شنيده‌ام. در يك سطح ديگر، كساني كه امروز در جنبه‌هاي سياسي و مقابل يك قشري يا جرياني قرار گرفته‌اند، خودشان را به شريعتي منتسب مي‌كنند از آن جمله هستند بعضي افراد خانواده شريعتي. اين‌ها در حقيقت از نام و از عنوان و از آبروي قيمتي شريعتي دارند سوءاستفاده مي‌كنند براي مقاصد سياسي و اين طرفداري و جانبداري است كه يقيناً ضربه‌اش به شخصيت شريعتي كمتر از ضربه مخالفان شريعتي نيست.
مخالفان را مي‌شود با تبيين و توضيح روشن كرد. مي‌شود با بيان برجستگي‌هاي شريعتي، آنها را متقاعد كرد و اگر در ميان مخالفان معاندي وجود دارد او را منزوي كرد. اما اين‌گونه موافقان را به هيچ وسيله‌اي نمي‌شود از جان شريعتي و از سر شريعتي دور كرد؛ بنابراين من معتقدم چهره شريعتي در ميان اين موافقان و اين مخالفان چهره مظلومي است و اگر من بتوانم در اين باره يك رفع ظلمي بكنم، به مقتضاي دوستي و برادري ديريني كه با او داشتم، حتما ابايي ندارم.

* عده‌اي معتقدند كه معمولا شخصيت‌ها از دور يا پس از مرگ مبالغه آميز و افسانه‌اي جلوه مي‌كنند. آيا به نظر شما درمورد شريعتي نيز مي‌توان اين نظر را صادق دانست و آيا چهره او نيز دستخوش چنين آفتي شده است؟

ـ البته من تصديق مي‌كنم كه بخشي از شخصيت شريعتي مبالغه‌آميز و افسانه‌آميز جلوه مي‌كند درميان قشري از مردم، اما متقابلاً بخش‌هاي ناشناخته‌اي از شخصيت شريعتي هم وجود دارد. شريعتي را ممكن است به عنوان يك فيلسوف، يك متفكر بزرگ، يك بنيانگذار جريان انديشه مترقي اسلام، معرفي كنند. اين‌ها همان‌طور كه اشاره كرديد، افسانه‌آميز و مبالغه‌آميز است و چنين تعبيراتي در خصوص مرحوم دكتر شريعتي صدق نمي‌كند. اما متقابلاً شريعتي يك چهره پرسوز پي‌گير براي حاكميت اسلام بود، از جمله منادياني بود كه از طرح اسلام به صورت يك ذهنيت و غفلت از طرح اسلام به صورت يك ايدئولوژي و قاعده نظام اجتماع رنج مي‌برد و كوشش مي‌كرد تا اسلام را به‌عنوان يك تفكر زندگي ساز و يك نظام اجتماعي و يك ايدئولوژي راهگشاي زندگي مطرح كند. اين بعد از شخصيت شريعتي آن‌چنان كه بايد و شايد شناخته نشده است و روي اين بخش وجود او تكيه نمي‌شود. مي‌بينيد كه اگر از يك بعد از سوي قشري از مردم شريعتي چهره‌اش مبالغه‌آميز جلوه مي‌كند، باز بخش ديگري از شخصيت او و گوشه ديگري از چهره او حتي ناشناخته و تاريك باقي مانده است.
بنابراين مي‌توانم در پاسخ شما بگويم: بله، به صورت مشروط در مورد شريعتي هم اين بيماري وجود داشته است؛ اما نه به صورت كامل و قسمت‌هايي از شخصيت او آن‌چنان كه بايد هم حتي شناخته نشده است.

* نقش دكتر شريعتي در آغازگري‌ها چه بود؟ آيا او را مي‌توان در اين مورد با اقبال و سيدجمال مقايسه كرد؟

ـ البته شريعتي يك آغازگر بود. در اين شك نبايد كرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جديد نسل بود. قبل از او بسياري بودند كه انديشه مترقي اسلام را آن‌چنان كه او فهميده بود فهميده بودند. بودند كساني اما هيچ‌كدام اين موفقيت را پيدا نكردند كه آنچه را فهميده بودند، در قالب واژه‌ها و تعبيراتي كه براي نسل امروز ما يا بهتر بگويم نسل آن روز شريعتي، نسلي كه مخاطبين شريعتي را تشكيل مي‌داد، گيرايي داشته باشد مطرح كنند. موفق نشده بودند به زبان آنها اين حقايق را بيان كنند و جوري كه براي آنها قابل فهم باشد اين مسايل را بگويند.
شريعتي آغازگر طرح جديدترين مسائل كشف شده اسلام مترقي بود به‌صورتي‌كه براي آن نسل پاسخ دادن به سؤال‌ها و روشن كردن نقاط، مبهم و تاريك بود اما اينكه او را با سيدجمال يا با اقبال مقايسه كنيم، نه. اگر كسي چنين مقايسه‌اي ‌بكند، ناشي از اين است كه اقبال و سيدجمال را به‌درستي نشناخته است.
اتفاقاً در يكي از جلسات يادبود مرحوم دكتر، شايد چهلم او بود در مشهد سخنراني كرد و او را حتي از سيدجمال و از كواكبي و از اقبال و اينها هم برتر خواند؛ بلكه با آنها غيرقابل مقايسه هم دانست.
همان‌وقت هم اين اعتراض در ذهن كساني كه شريعتي را به‌درستي مي‌شناختند پديد آمد؛ زيرا تعريف از شريعتي به معناي اين نيست كه ما پيشروان انديشه مترقي اسلام را تحقير كنيم.
سيدجمال كسي بود كه براي اولين بار بازگشت به اسلام را مطرح كرد، كسي بود كه مسأله حاكميت را و خيزش و بعثت جديد اسلام را اولين‌بار در فضاي عالم به‌وجود آورد.
كاري كه سيدجمال كرد سه جريان به‌وجود آورد در دنيا: يك جريان، جريان انديشه مترقي در هند كه بيشترين جريان‌هاي مترقي اسلام است.
جريان ديگر، آن جريان انديشه مترقي در مصر بود كه آن هم به‌وسيله سيدجمال به‌وجود آمد و شما مي‌دانيد جريان مترقي در مصر، منشاء پيدايش جنبش‌هاي عظيم آزادي‌خواهانه در آفريقا شد. نه فقط مصر را به‌سطحي از بينش نوين اسلام رساند، بلكه نهضت‌هاي مراكش و الجزاير، كلاً شمال آفريقا، ريزه‌خوار خوان حركت سيدجمال بوده است. يك چنين حركت عظيمي را سيدجمال در مصر به‌وجود آورد و كلاً خاورميانه.
و جريان سوم، جريان روشنفكري در ايران بود. اين سه جريان فكري اسلامي را سيدجمال در سطح جهان اسلام به‌وجود آورد. او مطرح‌كننده، به‌وجود آورنده و آغازگر بازگشت به حاكميت اسلام و نظام اسلام است.
اين را نمي‌شود دست‌كم گرفت و سيدجمال را نمي‌شود با كس ديگري مقايسه كرد. در عالم مبارزات سياسي، او اولين كسي است كه سلطه استعماري را براي مردم مسلمان آن زمان معنا كرد، قبل از سيدجمال چيزي به نام سلطه استعماري براي مردم مسلمان حتي شناخته شده نبود. او كسي بود كه در ايران، در مصر، در تركيه، در هند، در اروپا كلا در خاورميانه در آسيا و در آفريقا سلطه سياسي مغرب زمين را مطرح و معنا كرد و مردم را به اين فكر انداخت كه چنين واقعيتي وجود دارد و شما مي‌دانيد آن زمان، آغاز عمر استعمار بود چون استعمار در اول نشرش در اين منطقه اصلاً شناخته شده نبود و سيدجمال اولين كسي بود كه آن را شناساند. اينها را نمي‌شود دست‌كم گرفت.
مبارزات سياسي سيدجمال چيزي است كه قابل مقايسه با هيچ‌يك از مبارزات سياسي افرادي كه حول و حوش كار سيدجمال حركت كردند نيست. البته در زمان كنوني جنبش امام خميني (ره) از نظر ما با اينكه دنباله حركت سيدجمال است، اما به‌مراتب جست بالاتري از حركت سيدجمال دارد. در اين ترديدي نيست؛ اما حركت فكري و روشنفكري و سياسي تبليغي دكتر شريعتي را به هيچ‌وجه نمي‌توان حتي مقايسه كرد با حركت سيدجمال.
و اما اقبال، اقبال نيز آغازگر دو جريان بود. يك جريان، جريان رهايي از فرهنگ غربي و بازگشت به فرهنگ خودي اسلامي و بهتر بگويم، فرهنگ خود شرقي.
و اين همان چيزي است كه بعدها به صورت تعابيري از قبيل غرب‌زدگي و امثال آن در ايران مطرح شده است. شما مي‌دانيد آن چيزي كه دكتر شريعتي به‌صورت بازگشت به خويشتن مطرح مي‌كند، كه اين يكي از عمده‌ترين مسائلي است كه او مي‌گويد، اين است كه در سال 1930 (بلكه قبل از 30، 25 ـ 1920) به‌وسيله اقبال در هندوستان مطرح شد، يعني كتاب‌هاي اقبال، شعرهاي فارسي اقبال كه همه‌اش مربوط به بازگشت به خود اسلامي و من اسلامي و من شرقي، اين را در ضمن هزارها بيت شعر، اقبال لاهوري در مثلاً چهل سال قبل از اينكه دكتر شريعتي امثال اين را بيان كنند، بيان كرده و ملتي را با اين شعرها به‌وجود آورده و آن ملت پاكستان است؛ يعني يك منطقه جغرافيايي به‌وجود آورده است.
اين يك كار بوده كه اقبال آغازگر آن بود و اين كار بسيار عظيمي است.
كار دوم اقبال همين مسأله ايجاد يك قطعه جغرافيايي به نام اسلام است و يك ملت به نام اسلام و تشكيل دولت پاكستان است. اول كسي كه مسأله كشوري به نام پاكستان و ملتي در ميان شبه قاره به نام ملت مسلمان را مطرح كرد اقبال بود.
من به وضعيت كنوني پاكستان و سرنوشتي كه بعد از اقبال، يعني بعد از رهبران و بنيانگذاران پاكستان كلاً به‌وجود آمد، كاري ندارم، به جذب شدنش به استعمار و وابستگي‌هاي استعماري‌اش كاري ندارم؛ اما به مجاهدات اقبال و فلسفه و بيان اقبال در اين مورد كار دارم. اين يك حركت جديد بود. يعني او ثابت كرد كه مسلمان‌ها به معناي واقعي واژه ملت، يك ملت هستند در شبه قاره كه اين مسأله را مي توانيد در بيانات اقبال، مكاتبات اقبال، كه من يك بخش از آنها را در اين كتاب مسلمانان در نهضت آزادي هند آورده‌ام، ملاحظه كنيد كه اقبال آغازگر چنين انديشه‌اي بود.
و مي‌دانيد اين چقدر اهميت دارد، چقدر بزرگ است. اين را نبايد دست‌كم گرفت. البته دكتر شريعتي را هيچ‌وقت كوچك نمي‌شماريم؛ اما نمي‌توانيم دكتر را مقايسه كنيم با اين‌گونه چهره‌ها و اين‌گونه شخصيت‌ها و به همين دليل هم بود كه دكتر شريعتي خودش را «كوچه كبدال» اينها مي‌دانست. مريد واقعي و شاگرد از دور اقبال مي‌دانست و شما نگاه كنيد سخنراني‌هاي دكتر در مورد اقبال كه چند سخنراني بود كه يك‌جا چاپ شده است به‌نام «اقبال» و ببينيد چطوري عاشقانه و مريدانه درباره اقبال حرف مي‌زند.
كسي كه از زبان دكتر آن حرف‌ها را مي‌شنود. برايش روشن مي‌شود كه اين‌گونه مقايسه‌ها درست نيست.

* درباره رابطه عاطفي و فكري شريعتي با روحانيت و روحانيون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانه‌اي عرضه شده است. آيا شما مي‌توانيد به‌عنوان يك روحاني كه با دكتر دوست و در بسياري موارد هم‌فكر بوده حقيقت را در اين مورد بيان كنيد؟

ـ اتفاقا اين از آن بخش‌هاي ناشناخته چهره و شخصيت دكتر است كه قبلاً اشاره كردم بعضي از نقطه نظرها و گوشه‌هاي شخصيت او ناشناخته است و اين يكي از آنهاست. اول من يك خاطره‌اي را براي شما نقل مي‌كنم و بعد پاسخ شما را مي‌دهم.
در سال 1349 در مشهد، در يك مجمعي از طلاب و فضلاي مشهد، من درس تفسير مي‌گفتم. در اين درس تفسير يك روز راجع به روحانيت صحبت كردم و نظراتي را كه درمورد بازسازي روحانيت يعني جامعه روحانيت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح كردم، گفتم چهارنظر وجود دارد. يك؛ حذف روحانيت به كلي، يعني اينكه اصلا روحانيتي نمي‌خواهيم.
دو؛ قبول روحانيت به همين شكلي كه هست با همين نظام و سازمان كنوني قبولش كنيم و هيچ اصلاحي را در آن ندانيم.
سه؛ تبديل به كلي، يعني اينها و روحانيت كنوني را برداريم، يك روحانيت جديد بياوريم و به‌جاي اين روحانيت، با شرايط لازم و مقرري كه برايش مي پسنديم روحانيت جديد بنيانگذاري كنيم.
و چهار؛ اصلاً همان چيزي كه هست، بحث كردم روي مسأله و صحبت كردم. البته طبيعي است كه من آن سه نظر اول را رد مي كردم و با ارايه دليل و به نظر چهارم معتقد بودم.
همان اوقاتي بود كه تازه زمزمه‌هايي عليه دكتر شريعتي بلند شده بود و گفته مي‌شد كه دكتر شريعتي راجع به افكار شريعت كم‌عقيده است يا بي‌عقيده است يا نسبت به روحانيت علاقه‌اي ندارد و از اين قبيل تعبيرات. جلسه‌اي داشتيم همان روزها با دكتر شريعتي من براي او نقل كردم كه من در جلسه درسمان اين مطلب را بيان مي‌كردم، با علاقه فراواني گوش مي‌داد. من برايش گفتم. گفتم بله، يكي اينكه نفي روحانيت بكلي، كه گفت اين غلط است.
دوم اثبات همين روحانيت موجود به كلي، كه هيچ تغييري در او وارد نكنيم. گفت: اين هم كه غلط است.
سوم اينكه تبديل كنيم روحانيت را باز به كلي، يعني اين روحانيت را كلاً برداريم يك روحانيت ديگر جاي او بگذاريم، با شرايط لازم. تا اين قسمت سوم را گفتم شريعتي ناگهان گفت: اوه، اوه، اين از همه بدتر است. توجه مي‌كنيد! گفت اين از همه بدتر است. از همه خطرناك‌تر است، اين از همه استعماري‌تر است و رسيديم به نظر چهارم كه آن اصلاح روحانيت موجود بود گفت بله اين نظر خوبي است.
شريعتي برخلاف آنچه گفته مي‌شود درباره او و هنوز هم عده‌اي خيال مي‌كنند، نه فقط ضد روحاني نبود، بلكه عميقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانيت بود، او مي‌گفت كه روحانيت يك ضرورت است، يك نهاد اصيل و عميق و غيرقابل خدشه است، و اگر كسي با روحانيت مخالفت بكند، يقيناً از يك آبشخور استعماري تغذيه مي‌شود. اين‌ها اعتقادات او بود در اين هيچ شك نكنيد اين از چيزهايي بود كه جز معارف قطعي شريعتي بود، اما درمورد روحانيت او تصورش اين بود كه روحانيون به رسالتي كه روحانيت بر دوش دارد، به‌طور كامل عمل نمي‌كنند.
در اينجا هم يك خاطره‌اي نقل مي‌كنم براي شما در سال 47 يعني سال آخر عمر جلال آل احمد، مرحوم آل‌احمد آمد مشهد، يك جلسه مشتركي داشتيم، من بودم، آل‌احمد بود، مرحوم شريعتي بود و عده‌اي هم از دوستان مشهدي ما بودند.
بحث درباره روحانيون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شايد هر كسي يك چيزي مي‌گفت. شريعتي يك مقداري انتقاد كرد، مرحوم آل‌احمد به شريعتي گفت شما چرا (البته با تعبير حوزه علميه مي‌گفتند نه روحانيت) از حوزه علميه اينقدر انتقاد مي‌كني، بيا از روشنفكران خودمان انتقاد كن و مرحوم آل‌احمد يك دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفكران گفت، مرحوم دكتر شريعتي پاسخي داد كه از آن پاسخ هم مي‌شود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانيت و روحانيون فهميد.
او گفت علت اينكه من از روحانيت انتقاد مي‌كنم، از حوزه علميه انتقاد مي‌كنم اين است كه ما از حوزه علميه انتظار و توقع داريم از روشنفكر جماعت، هيچ توقعي نداريم، نهادي كه ولادتش در آغوش فرهنگ غربي بوده، اين چيزي نيست كه ما در او انتظار داشته باشيم.
اما روحانيت يك نهاد اصيلي هست و ما از روحانيت زياد انتظار داريم و چون آن انتظارات عمل نمي‌شود، به همين دليل است كه انتقاد مي‌كنم. او معتقد بود كه روحانيون به آن رسالت به‌طور كامل عمل نمي‌كنند. بر اين اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزديك 52 از آن سال در اثر تماس‌هايي كه دكتر با چهره‌هايي از روحانيت به خصوص روحانيون جوان گرفت، كلا ًعقيده‌اش عوض شد.
يعني ايشان در سال 54 و 55 معتقد بود كه اكثريت روحانيت به آن رسالت عمل مي‌كنند و لذا در اين اواخر عمر دكتر شريعتي نه فقط معتقد به روحانيت، بلكه معتقد به روحانيون نيز بود و معتقد بود كه اكثريت روحانيت در خط عمل به همان رسالتي هستند كه بر دوش روحانيت واقعاً هست.
البته با روحانيوني كه مي‌فهميد كه در آن خط نيستند با آنها خوب نبود و شخصاً به امام خميني (ره) بسيار علاقه‌مند و ارادتمند بود.

* گروه‌هاي چپ و شبه‌چپ امروز سعي مي‌كنند؛ شريعتي را قطب و پيشواي خود معرفي كنند، از طرفي گروه‌هاي سياسيون غربگرا و يا به اصطلاح رايج «ليبرال» نيز شريعتي را ملك مطلق خود مي‌دانند. آيا شما مي‌توانيد مشكلي كه از اين دو ادعا حاصل مي‌شود را حل كنيد.

ـ مشكل را خود اين دو ادعا حل مي‌كند زيرا كه هر كدام ديگري را تخطئه مي‌كند و بنابراين نتيجه مي‌گيريم نه ملك طلق ليبرال‌هاست و نه قطب و محور چپ‌ها و شبه‌چپ‌ها، اما درمورد چپي‌ها بايد بگويم صريحاً و قاطعاً شريعتي جزو شديدترين و قاطع ترين عناصر ضدچپ و ضد ماركسيسم بود. آن روزي كه مجاهدين تغيير ايدئولوژي دادند و كتاب مواضع ايدئولوژيك تازه‌شان چاپ شد و در اختيار اين و آن قرار گرفت، كه هم من ديده بودم و هم مرحوم دكتر جلسه‌اي داشتيم در مشهد يك نفري از مواضع جديد مجاهدين كه ماركسيستي بود دفاع مي‌كرد.
شريعتي آن شخص را چنان كوبيد در آن جلسه‌اي كه براي من حتي تعجب‌آور بوده كه شريعتي اينقدر ضد چپ است و شما آثارش را بخوانيد، مقابله و مخالفت او را با انديشه چپ و ماركسيستي و اصول تعليمات ماركسيستي به روشني در مي‌يابيد. بنابراين هركس و هر چپ‌گرايي (اگرچه زير نام اسلام) اگر امروز شريعتي را از خودش بداند، يقيناً گزافه‌اي بيش نگفته است. همچنين مجاهدي كه امروز شريعتي را از خودش بداند يقيناً گزافه‌اي بيش نگفته است.
همين مجاهدين كه امروز طرفداري از دكتر شريعتي مي‌كنند. اينها در سال 51 و 52 جزو سخت‌ترين مخالفين شريعتي بودند. خوب امروز چطور مي‌توانند شريعتي را قطب خودشان بدانند.
اما ليبرال‌ها، البته عده‌اي از عناصر وابسته به نهضت آزادي يا عناصر سياسي ميانه، كه خيلي اهل خطركردن و در مبارزات جدي واردشدن، نبودند، اين‌ها به خاطر امكاناتي كه داشتند خانه‌اي داشتند، باغ بيرون شهري داشتند ،تشكيلاتي داشتند و شريعتي را دعوت مي‌كردند و عده‌اي را هم با او دعوت مي‌كردند.
ايشان هم در اوقاتي كه سخنراني نداشت در منزل اين‌ها و با استفاده از امكانات اين‌ها براي 50 نفر، 100 نفر، كم‌تر يا بيشتر جلسه داشت و صحبت مي‌كرد، اين ارتباطات را شريعتي با اين ليبرال‌ها داشت.
البته بيشتر امكانات را بعضي از بازاريان وابسته به اين جريان سياسي به اصطلاح ليبرال فراهم مي‌كردند و بهره‌برداري‌هاي جمعي و سياسي و فكري را خود آن سياسي‌هاي ليبرال انجام مي‌دادند.
حقيقت اين است كه شريعتي وابسته به اينها به هيچ وجه نبود.
امروز هم اگر بود با آنها ميانه‌اي نداشت، بلكه فقط از امكاناتي كه در اختيار آنها بود استفاده مي‌كرد.
امروز هر گروهي اين امكان را دارد كه بگويد يار شريعتي من بودم، هم فكر شريعتي بودم، شريعتي مال من بود.
اما خوب بايد ديد چقدر اين حرف قابل قبول است. نه ماركسيست‌ها و نه گروه ديگر هيچ كدام با شريعتي حتي هم خوني فكري و رابطه خويشاوندي فكري هم نداشتند.

* اگر شريعتي را مرحله تازه‌اي از رشد انديشه اسلامي و در عرصه ذهنيت ايران مي‌بينيد مرحله بعد از او را چه مي‌دانيد؟

ـ البته من شريعتي را به صورت يك مرحله مي‌توانم قبول كنم. به اين معنا كه، همين‌طور كه قبلاً گفتم او كسي بود كه انديشه‌هاي مطرح شده در جامعه را با زبان درستي با يك سلطه ويژه‌اي بر فرهنگ رايج آن نسل مي‌توانست بيان كند.

به اين معنا كه خود او هيچ ابتكاري نداشت. به هيچ وجه قبول ندارم، بلكه خود خود او ابتكارهاي زيادي داشت مسايل جديدي داشت، اما به معناي درست كلمه، شريعتي يك مرحله بود، مرحله بعدي اين است كه بياييم آن مسايلي را كه شريعتي با استفاده از آشنايي‌هاي خودش با فرهنگ اسلام فهميده بود و ارايه داده بود با اصول اساسي فلسفي مكتب اسلام بياميزيم و منطبق كنيم.
آنچه كه به دست خواهد آمد به نظر من مرحله جديدي است كه مي‌تواند براي نسل ما مفيد باشد، به تعبير بهتر بياييم شريعتي را با مطهري بياميزيم.
شريعتي را در كنار مطهري مطالعه كنيم. تركيبي از زيبايي‌هاي شريعتي با بتون‌آرمه انديشه اسلامي مطهري به وجود بياوريم، آن به‌نظر من همان مرحله نويني است كه نسل ما به آن نياز دارد.

سال شمار زندگی دکتر :

۱۳۱۲: تولد ۳ آذر ماه
۱۳۱۹: ورود به دبستان «ابن یمین»
۱۳۲۵: ورود به دبیرستان «فردوسی مشهد»
۱۳۲۷: عضویت در كانون نشر حقایق اسلامی
۱۳۲۹: ورود به دانش سرای مقدماتی مشهد
۱۳۳۱: اشتغال در اداره ی فرهنگ به عنوان آموزگار. شركت در تظاهرات خیابانی علیه حكومت موقت قوام السلطنه ‌و دستگیری كوتاه. اتمام دوره دانش سرا. بنیانگذاری ‌انجمن اسلامی دانش آموزان.
۱۳۳۲: عضویت در نهضت مقاومت ملی
۱۳۳۳: گرفتن دیپلم كامل ادبی
۱۳۳۵: ورود به دانشكده ادبیات مشهد و ترجمه كتاب ابوذر ‌غفاری
۱۳۳۶: دستگیری به همراه ۱۶‌ نفر از اعضاء نهضت مقاومت
۱۳۳۷: فارق‌التحصیلی از دانشكده ادبیات با رتبه اول
۱۳۳۸: اعزام به فرانسه با بورس دولتی
۱۳۴۰: همكاری با كنفدراسیون‌ دانشجویان ‌ایرانی، جبهه ملی، نشریه‌ ایران ‌آزاد
۱۳۴۲: اتمام تحصیلات ‌و ‌اخذ مدرك ‌دكترا در رشته تاریخ و گذراندن كلاس‌های جامعه‌شناسی
۱۳۴۳: بازگشت به ایران و دستگیری در مرز
۱۳۴۵: استادیاری تاریخ در دانشگاه مشهد
۱۳۴۷: آغاز سخنرانی‌ها در حسینیه ارشاد
۱۳۵۱: تعطیلی حسینیه ارشاد و ممنوعیت سخنرانی
۱۳۵۲: دستگیری و ۱۸ ماه زندان انفرادی
۱۳۵۴: خانه نشینی و آغاز زندگی سخت در تهران و مشهد
۱۳۵۶: هجرت به اروپا و شهادت

عکسهایی از دکتر شریعتی

كانون نشر حقايق اسلامي، مشهد 1324-25



علي (سمت چپ) با يكي از دوستانش، طرقبه مشهد 1328



با دوستان دانشسراي عالي، مشهد 1330

با جمعي از دوستان نهضت ملي، عزت الله سحابي (نفر دوم از سمت چپ) طاهر احمدزاده (نفر سوم) مشهد 1335-6



با همسرش پوران شريعت رضوي در حياط دانشكده ادبيات مشهد 1337



در مراسم عروسي مشهد 1337



در مراسم عروسي مشهد 1337



با همسرش در پاريس 1339

علي شريعتي، همسرش و احسان در پاريس- 1340



با همسر، سارا و سوسن مشهد- 1348



علي شريعتي در حسينيه ارشاد تهران- 1349



در سفر به مصر- 1349



با همسر و خانواده اش فرداي روز آزادي از زندان - اول فروردين 1354



در يك جشن عروسي- 1355



با همسرش- 1355



از چپ ابراهيم يزدي، احسان شريعتي و صادق قطب زاده در مراسم خاكسپاري دكتر شريعتي



استاد شريعتي، آيت الله طالقاني و احسان شريعتي در اولين سالگرد درگذشت دكتر شريعتي - حسينيه ارشاد