آدم و حوا
آدم توي بهشت داشت زندگي مي کرد.خدا يک نگاهي به قيافه ي آدم انداخت و با خودش فکر کرد که: اي بابا ،بهتر از اينم ميتونستم درست کنم.
بنابر اين حوا رو راه اندازي کرد .يک آدم ديگه که هيکلش مناسب تر.چهره اش بدون دست انداز و خلاصه خيلي بهتر از آدم بود.آدم با ديدن حوا هيجان زده شد.خيلي از ريخت اون خوشش اومد
اما خودمونيم آدم توي دلش حسوديش شد و....فکر کرد بايد يک بازي در بياره و حال اين موجود ناز نازي رو بگيره.
يه مدت توي بهشت واسه خودشون حال مي کردن که ندا اومد : از ميوه ي اين درخت نخوريد. مسلمونها اعتقاد دارن که اون "ميوه" "گندم" بوده . يک ضرب المثل فارسي هست که ميگه خسن و خسين دختراي مغاويه بودند که توي صحراي کربلا از تشنگي مردن!!!! اين رو در وصف کساني ميگن که يک چيز رو از بيخ و بن غلط ميفهمن و غلط هم تکرار ميکنند. بابا ميگه "ميوه ي درخت " تو ميگي گندم بوده؟؟؟؟
من ميگم شايد سيب بوده. چون سيب به ميوه ي شهوت معروفه و شهوت راني هم توي بهشت ....آزاده؟؟؟؟ فکر نمي کنم.
بعد از گذشت يک مدت حوصله ي هر دو سر رفت آخه همه جا رو سرک کشيده بودن.
خلاصه آدم دست حوا رو کشيد و برد زير درخت گفت بيا بزنيم تو رگ.دستهاشو قلاب کرد و حواي ساده هم رفت بالا و چند تا از اون ميوه ها چيد و حسابي به شکم وا موندشون حال دادند.
حوا پرسيد حالا اگر خدا پرسيد چي بگيم؟ آدم کله اش رو خاروند و گفت : ميندازيم گردن شيطون...ميگيم : "شيطون گولمون زد"
اما هنوز ميوه شون از مري به معده نرسيده بود که دو تا مامور با يک حکم جلب وارد شدند و الخ...
بعد که دادگاه تشکيل شد و ازشون بازخواست کردن معلوم شد شيطون اون روز اصلا توي بهشت نبوده و همون اول واسه سجده نکردن به آدم "ناک اوت" شده به زمين. خلاصه خيلي ضايع بازي شد آدم واسه اينکه خودش رو از مهلکه نجات بده و دق دلي شو سر حوا هم در آورده باشه (واسه آيتم هاي بيشتري که داشت) با کمال نا.... حواي بيچاره رو انداخت جلو که : اين از درخت رفته بالا و حوا بوده که خطا کرده!!!
خدا هم ...
خوب خداست ديگه (بر منکرش لعنت) همه چيز رو ميدونست و هر دوشون رو حسابي گوشمالي داد و گفت : شما بايد پاک و تميز بشيد و براي اين منظور دو تا بليط ok شده به مقصد زمين خدمتشون تقديم کرد تا بيان زمين و سيبهايي که خوردن حسابي از بدنشون پاک بشه.
اونا به زمين اومدن و آدم هر روز توي مغز حوا مي کرد که همه چيز تقصير تو بوده و تو بودي که از درخت بالا رفتي و اونقدر اين چرنديات رو گفت که حواي ساده لوح خودش هم باور کرد که مقصر بوده.
از اون روزي که حوا اينو پذيرفت بازيچه ي دست آدم شد و هر جوري که دلش ميخواست اونو بازي ميداد. بهش القاب گوناگون مي داد مثل حسود،نيرنگ باز،ضعيفه....
بهش فهمونده بود که بدون يک مرد نمي تونه زندگي کنه،نمي تونه غذا تهيه کنه، نمي تونه بچه هاشو بزرگ کنه، نميتونه...نمي تونه.... نمي تونه.....
حوا از اين وضع خسته شد و تصميم گرفت بشينه و حسابي فکر کنه چون هيچ چيزي بهتر از انديشيدن انسانها رو از بند رها نمي کنه. اونقدر فکر کرد تا به نتيجه رسيد. آدم رو در شرايط نا مساعد قرار داد و اونقدر شکنجه اش داد تا اونجا که آدم اعتراف کرد همه اش نقشه بوده واسه دق دلي در آوردن سر حوا و اقرار کرد که به زيبايي حوا حسادت مي کرده و چهره ي انديشمند حوا رو که ديد فهميد هوا پسه و قول داد ديگه برده داري نکنه.
حالا حوا بهش گفته تو تنها بايد توي آتشي که بپا کردي بسوزي چون من که مادر ميشم و بهشت زير پاي مادران است (البته اون موقع عارضه ي نازايي خيلي شيوع پيدا نکرده بود وگر نه حوا حتما جمله ي بهتري پيدا مي کرد) و به حال خوش رهاش کرد و رفت تا خودش نقش مرد رو ايفا بکنه و ديگه بهش نگن تو مقصري.
حوا قدرت رو به دست گرفت و کم کم تونست توانش رو از آدم هم بيشتر کنه
حالا حوا روي زمين به اندازه ي آدم حق و حقوق داره و اگر آدم حرف زيادي بزنه اونقدر قدرت انديشه داره که جواب درستي به اون بده.
اي آآآآآدم چه کردي با خودت و با ما !!!!!!!!!!
تازه اين شعر هم به آدم ميگه:
(من ملک بودم و فردوس برين جايم بود،آدم آورد در اين دير خراب آبادم)
به حوا که نميگه!!!
.....................................................
خوب چي مي فهميم از اين داستان؟
1- زنها خوشکل تر از مردها هستند
2- مردا حسود ترند ولي همش ميگن زنها حسودترن
3- "شيطون گولم زد " بهانه است چون شيطون بايد بگه آدم گولم زد.
4- علت زن ذليلي مردها خودشون هستند چون زيادي مرد بازي در آورده بودن
5- لازم نيست آدم باشيد....حوا باشيد بهتره