خب امسالم رفت. تموم شد و به تاریخ پیوست و روی صفحه های دفتر خاطرات هزار و یک برگمون کلی رنگ پاشید: آبی , صورتی , خاکستری وگاهی هم سیاه.

امسل رفت و بی صدا و آروم روی صفحه های دفتر خاطراتمون کلی سیاه مشق نوشت: گاهی از زندگی نوشت , گاهی از عشق , گاهی از مهربونی , گاهی از مرگ و گاهی هم با جوهر آبی آسمونی نقش خدا رو یه گوشه دلمون سیاه مشق کرد.

گاهی از ته دل خندیدیم و گاهی هم اشک توی چشامون حلقه زد.

 بعضی روزا دویدیم ولی نرسیدیم.بعضی روزا هم بدون اینکه تکون بخوریم , رسیدیم!

بعضی روزا حسابی غافل گیر شدیم و بعضی روزا هم که دقیقا کپی روز قبل بود.

 گاهی وقتا دعا کردیم که اون عقربه دقیقه شمار لعنتی یه خورده تندتر بچرخه ولی انگار میخ کوب شده بود به صفحه ساعت.گاهی وقتا هم که می خواستیم یه لحظه خاص تموم نشه اینقدر زود تموم میشد که حسرتش رو روو دلمون می ذاشت.

گاهی خواب خواب بودیم و گاهی بیدار بیدار.

گاهی فهمیدیم و گاهی بی اعتنا رد شدیم.

گاهی توی رویاهامون غرق شدیم و گاهی از هجوم حقیقت بهت زده شدیم.

یه نفر اومد و شاید هم که اون یه نفر رفته باشه(اشکال نداره یکی دیگه جاشو میگیره!).

بعضی هامون عاشق شدیم و بعضی هامون عاقل شدیم!

بعضی هامون پرواز کردن رو یاد گرفتیم وبعضی هامون سقوط آزاد رو تجربه کردیم.

بعضی ها این ترم گند زدن و بعضی ها هم مثل آب خوردن پاس کردن وککشون نگزید(خودم)!

بعضی روزا فریاد بود توی دلمون و بعضی روزا تشنه سکوت بودیم.

بعضی روزا دربه در یه نفر بودیم و نفهمید وبعضی روزا نفهمیدیم و یه نفر دربه درمون بود.

بعضی وقتا گفتیم:ای کاش...    و بعضی وقتا گفتیم:ای وای...!

بعضی از آرزوهامون تحقق یافت.بعضی هاش حکم دست نیافتنی رو پیدا کرد و بعضی هاشم که به دست فراموشی سپرده شد.

گاهی وقتا از دروازه کاروان سرا رد نمی شدیم و گاهی هم از سوراخ سوزن رفت و آمد میکردیم!

گاهی وقتا...

بعضی وقتا...

دیگه تموم شد سال 89 رو میگم.با تمام خوبی ها و بدی هاش.با تمام صورتی ها و خاکستری هاش. با تمام خاطراتش...

حالا فقط یه روز ازش مونده . این یه روز رو خداییش به یاد گذشته زندگی نکن چرا که آینده ای روشن همیشه بر پایه گذشته ای فراموش شده بنا میشه...

برای همتون سال غیر قابل پیش بینی رو آرزو میکنم چرا که بهترین اتفاق های زندگیمون زمانی رخ میدن که ما اصلا انتظارش رو نداریم به قول احمد شاملو:

 

روز موعود می دانستم که سرانجام

                                           روزی از این راه می بایدم گذشت.

با این همه دیروز از کجا خبرم بود

                                           که روز موعود امروز است؟

 

سال 90 خورشیدی رو به همه بچه های کلاس و خانواده های گلشون تبریک میگم و یه تبریک ویژه به برو بچه های وبلاگ دامپزشکی سنندج و یه تبریک ویژه تر مخصوص کسانی که این پست رو میخونن ولی منو نمی شناسند!

 

 

راستی بهار هم از راه رسید:دیگر چشم های من جا ندارد چشم های ما کوچک نیست  زیبایی کرانه ندارد...